مهد کودک و بیست و نه ماهگیه عسلم
سلام عزیزم 29 مین ماهگرد بودنت در کنارم مبارک چند روزی هست که مهد کودک نور و الامین میبرمت نزدیکه دقیقا سر کوچمونه برا کلاس سرشماری من هفت و نیم میرم تا دو نیم مامانی هم یک هفته ای مشهده با بابا جون و عمو جان ها رفتن خاله جون صدیقم با من میاد کلاس دانشگاهم داره مریمم که شیفت های بیمارستان دیگه خلاصه مهد بهترین گزینه هست که صبح زود کسی هم اذیت نشه بیاد پیشت گلم بعد اونم مامانیشون بیان یک هفته ای هستن انشالله میخوان برن کربلا این دو ماه که من درگیر سرشماریم مهد میزارمت انشالله روزای اول که اذیت میکردی الان دیگه عادت شده و فقط میگی مامان زود بیا دنبالم باشه ولی من نتونستم حتی یه روزم بیام دنبالت عزیزم خاله جون زهرا و خاله جون مریم میان...
نویسنده :
zakieh
22:58
مهررررر
سلام گلم امروز بچه مدرسه ای هامون ومهدکودکی ها عازم مدراس شدند و عکس هاشونو تو تلگرام گذاشتن مهشید جونم پیش یک نسیم جون و دایی جون نسیم جونم کلاس دومی مهدی جون و علیرضا جونم که پنجمی و دومی هستن فاطمه و فایزه جونم که چهارم و پیش یک ...
نویسنده :
zakieh
20:09
یه خبره خوششششش
سلام گلم امروز جمعه دوم مهر ماه 95 از صبح خونه بودیم سه تایی شما با بابا رضا بازی و گاهی هم دعوا میکردین منم مشغول جمع و جور کردن خونه خلاصه تا بعدازظهر شما که خوابیدی منم رفتم خونه مامانی عمو علی اینام خونه مامانیشون بودن بابا جونم از نماز اومد عمو علی گفت بریم یه زمین هست ببینیم بابایی گفت نه زمین دردسر داره ساختش تا این که رفتن و دیدن بابایی که خیلی خوشش اومده بود امتیازاتش خیلی خوب بود تا اینکه گوشی عمو علی زنگ خورد از مشاور املاک بود یک ماهی هست دنبال خونه ایم یا زمین بلاخره قسمت شد همین امشب قولنامه نوشتیم خدا رو شکر به سلامتی انشالله بسازیمش به امید خدا ...
نویسنده :
zakieh
23:42
تمپایی من و عسلم
به که گویم که تو منزلگه چشمان منی ، به که گویم که تو گرمای دستان منی گرچه پاییز نشد همدم و همسایه ی من ، به که گویم که تو باران زمستان منی امروز اول مهر آغاز فصل پاییز سلام عزیزم صبح که از خواب پاشدی طبق معمول تو حیاط مشغول دو چرخه سواری و بازی با دمپایی های تو خونه که میگی تمپایی با اجازتونم تو کوچه رفتین و رو آسفالت جدید و تمپایی ها کثیف شدن و پاک نمیشن اومدی ناراحت مامان تمپاییمو بشور گفتم پاک نمیشه باشه برات میخرم که گیر دادی بریم بخریم با همدیگه رفتیم بازار و دو جفت مثل هم خریدیم برا من و شما خیلیم قشنگ بود با هم ست شد ...
نویسنده :
zakieh
22:33